دارای رنج و درد بودن واحساس وجع کردن. (ناظم الاطباء). متألم و متأثر و رنجور بودن. دردمند و آزرده از درد بودن: دردی که دل ز دست تو می کرد می کند بر دل چگونه دست نهم درد می کند. خواجه آصفی (از آنندراج). التذاع، سخت درد کردن زخم و ریش و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی). طمر، درد کردن دندان. (از منتهی الارب). فقیر، آنکه مهرۀ پشتش درد کند. (دهار). لبن، درد کردن گردن از بالش. (از منتهی الارب). - امثال: از نخورده بگیر بده به خورده، آنکه خورده خورده دانش درد می کند. (امثال و حکم) ، ناراحت و رنجور شدن. رنج و ناراحتی بر کسی عارض شدن. درد گرفتن. عارض شدن وجع. آزرده شدن. متأثر شدن: خلیفه را سخت درد کرده بود از بوسه دادن من بر سر و کتف و دست و آهنگ پای بوس کردن. (تاریخ بیهقی ص 174). ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد. احمد برمک (از فرهنگ اسدی). در درد فراق تو دل من جان داد و نکرد هیچ دردش. خاقانی. ، ناراحت و رنجور ساختن. دچار رنج و ناراحتی کردن: مغزت نمی برد سخن سرد بی اصول دردت نمی کند سر روئین چون جرس. سعدی. این همه خار می خورد سعدی و بار می برد سنگ جفای دوستان درد نمی کند بسی. سعدی. - درد کردن سخن کسی را، اثر کردن ملامت در او. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کشتۀ غمزۀ تو شد حافظ ناشنیده پند تیغ سزاست هرکه را درد سخن نمی کند. حافظ. ، رحم کردن. (از آنندراج) : گفتمش درد دل خویش دلش درد نکرد این همه مهر و محبت اثری کرد نکرد. سیدعبداﷲ حالی تخلص (از آنندراج)
دارای رنج و درد بودن واحساس وجع کردن. (ناظم الاطباء). متألم و متأثر و رنجور بودن. دردمند و آزرده از درد بودن: دردی که دل ز دست تو می کرد می کند بر دل چگونه دست نهم درد می کند. خواجه آصفی (از آنندراج). التذاع، سخت درد کردن زخم و ریش و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی). طمر، درد کردن دندان. (از منتهی الارب). فقیر، آنکه مهرۀ پشتش درد کند. (دهار). لبن، درد کردن گردن از بالش. (از منتهی الارب). - امثال: از نخورده بگیر بده به خورده، آنکه خورده خورده دانش درد می کند. (امثال و حکم) ، ناراحت و رنجور شدن. رنج و ناراحتی بر کسی عارض شدن. درد گرفتن. عارض شدن وجع. آزرده شدن. متأثر شدن: خلیفه را سخت درد کرده بود از بوسه دادن من بر سر و کتف و دست و آهنگ پای بوس کردن. (تاریخ بیهقی ص 174). ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد. احمد برمک (از فرهنگ اسدی). در درد فراق تو دل من جان داد و نکرد هیچ دردش. خاقانی. ، ناراحت و رنجور ساختن. دچار رنج و ناراحتی کردن: مغزت نمی برد سخن سرد بی اصول دردت نمی کند سر روئین چون جرس. سعدی. این همه خار می خورد سعدی و بار می برد سنگ جفای دوستان درد نمی کند بسی. سعدی. - درد کردن سخن کسی را، اثر کردن ملامت در او. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کشتۀ غمزۀ تو شد حافظ ناشنیده پند تیغ سزاست هرکه را درد سخن نمی کند. حافظ. ، رحم کردن. (از آنندراج) : گفتمش درد دل خویش دلش درد نکرد این همه مهر و محبت اثری کرد نکرد. سیدعبداﷲ حالی تخلص (از آنندراج)