جدول جو
جدول جو

معنی دردر بردن - جستجوی لغت در جدول جو

دردر بردن
بیرون رفتن به قصد گردش و تفریح
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در بردن
تصویر در بردن
چیزی یا کسی را ربودن و با خود بردن
فرهنگ فارسی عمید
(زِ گِ رِ تَ)
دارای رنج و درد بودن واحساس وجع کردن. (ناظم الاطباء). متألم و متأثر و رنجور بودن. دردمند و آزرده از درد بودن:
دردی که دل ز دست تو می کرد می کند
بر دل چگونه دست نهم درد می کند.
خواجه آصفی (از آنندراج).
التذاع، سخت درد کردن زخم و ریش و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی). طمر، درد کردن دندان. (از منتهی الارب). فقیر، آنکه مهرۀ پشتش درد کند. (دهار). لبن، درد کردن گردن از بالش. (از منتهی الارب).
- امثال:
از نخورده بگیر بده به خورده، آنکه خورده خورده دانش درد می کند. (امثال و حکم) ، ناراحت و رنجور شدن. رنج و ناراحتی بر کسی عارض شدن. درد گرفتن. عارض شدن وجع. آزرده شدن. متأثر شدن: خلیفه را سخت درد کرده بود از بوسه دادن من بر سر و کتف و دست و آهنگ پای بوس کردن. (تاریخ بیهقی ص 174).
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد.
احمد برمک (از فرهنگ اسدی).
در درد فراق تو دل من
جان داد و نکرد هیچ دردش.
خاقانی.
، ناراحت و رنجور ساختن. دچار رنج و ناراحتی کردن:
مغزت نمی برد سخن سرد بی اصول
دردت نمی کند سر روئین چون جرس.
سعدی.
این همه خار می خورد سعدی و بار می برد
سنگ جفای دوستان درد نمی کند بسی.
سعدی.
- درد کردن سخن کسی را، اثر کردن ملامت در او. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
کشتۀ غمزۀ تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هرکه را درد سخن نمی کند.
حافظ.
، رحم کردن. (از آنندراج) :
گفتمش درد دل خویش دلش درد نکرد
این همه مهر و محبت اثری کرد نکرد.
سیدعبداﷲ حالی تخلص (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
داد بردن از کسی، دادخواهی کردن از او نزد دیگری:
دل من بستدی چه دانم کرد
هم بخواجه برم ز دست تو داد.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
ليؤذي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
Ache
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
avoir mal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جزاندن، به درد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هدر رفتن، چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون رفتن –خارج شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گریختن، رفتن، هدر رفتن، چرخانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از پا در آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
ব্যথা পাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
болеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
schmerzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
боліти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
boleć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
疼痛
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
درد ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
kuumwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
dolere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
아프다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
痛む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
לכאוב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
दर्द होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
doer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
เจ็บ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
pijn doen
دیکشنری فارسی به هلندی